سیاستگذاری

درس گفتارهای دوره سیاستگذاری عمومی

سیاستگذاری

درس گفتارهای دوره سیاستگذاری عمومی

نظریه پردازی چیست

از آن جایی که در جلسه هفته گذشته بحث نظریه پردازی مطرح شد در این پست مطلبی کوتاه از دکتر اشتریان درباره نظریه پردازی ارایه می شود که برای دیدن آن بر روی ادامه مطلب کلیک کنید.

نظریه چیست؟

نظریه به بین ساده، غیر دقیق و مقدماتی شرح و بیانی از یک پدیده است، توصیفی از روابط بین پدیده­ها یا تشریحی از علل یا عوامل یک پدیده است. نظریه، بیان روابط بین دو یا چند پدیده است. یک نظریه علی به بیان روابط علی و معلولی بین پدیده ها می پردازد و یک نظریه توصیفی شرح و تفصیلی از یک یا مجموعه ای از پدیده ها را بیان می کند. پس نظریه یک نظر یا ایده است؛ به همین سادگی؛ اما نه به این آسانی! هر چند که جوهرۀ نظریه را به همین سادگی می­توان بیان کرد اما نباید به این تعریف ساده اکتفا کرد. نظریه یک جمله است که برای توضیح پدیده ها به بیان روابط و قانون مندی بین آنها می پردازد. به بیانی کاملتر، نظریه مجموعه بیاناتی است که منظم، سامان­یافته و به هم مرتبطند. مجموعه­ای از اظهارات و جملات است که یک پدیده یا پدیده هایی را برای ما تشریح و تبیین می­کند. ارتباط و پیوستگی و سامان­مند بودن این مجموعه جملات بسیار مهم است. نظریه ها پلی بین زبان و تجربه هستند (مولینز، 1971 در: حسینی، 1387-ص4) هر یک از این جملات ارتباطی معنادار با هم دارند، همدیگر را نقض نمی­کنند بلکه پشتوانه یکدیگرند و گاه برخی از جملات یک نظریه چتری برای دیگری­اند. به بیانی کاملتر نظریه مجموعه­ای از گزاره­های به هم پیوسته است که مکمل هم­اند و یک پدیده را از جنبه­های گوناگون توضیح داده و روابط حاکم بر آن را برای ما بازگو می­کنند.

بیان را اندکی فنی­تر کنیم و بگوییم که نظریه مجموعه­ای از فرضیات است که به صورت پلکانی یکی مفروض دیگری است. یعنی هر فرضیه که سطحی کلی­تر دارد پله­ای است برای فرضیه­ای که سطحی کم­تر کلی دارد. از پله بالا شروع می­کنیم و به پله پایین تر می­آییم؛ به تسامح بگوییم از آسمان ذهن به زمین عین و از کلیات یک موضوع تا جزئیات آن. پس نظریه جدای از فرضیه اساساً وجود خارجی ندارد. هرچه هست فرضیه است، گاه فرضیه­ای کلی و گاه فرضیه­ای جزیی و معطوف به یک پدیدۀ خاص. هم از این رو است که گاه به یک جمله ساده که تبیین کننده یک فرضیه است نظریه نیز گفته می شود. مثل فرضیه عمومی نسبیت یا نظریه عمومی نسبیت. آنگاه که این جمله ساده به صورت مستقل نگریسته می­شود به آن فرضیه می­گوییم و آنگاه که در پیوند با جملات و اظهارات و قواعد پیشین و پسین آن دیده می شود به آن نظریه می­گوییم. "نظریات که با زبان طبیعی (مثل انگلیسی یا زبان مصنوعی (مثل نمادشناسی ریاضی) ارایه می شوند، سه شکل اصلی به خود می گیرند (رینولدز، 1971): یک مجموعه قوانین، یک مجموعه تعاریف، اصول موضوعه، یا گزاره ها؛ یک مجموعه توصیفات فرآیندهای علّی" (مک دونالد و اشنبرگر در: حسینی، 1387-ص6)

نظریه به واقع مجموعه از گزاره ها ی به هم پیوسته است که در سطح کلان شروع میشود و تا سطحی خرد ادامه می یابد. اگر گفته می شود که نظریه مجموعه ای از فرضیات است باید توجه داشت که این فرضیات به هم پیوسته اند و یک کلیت منسجم را تشکیل می دهند. این کلیاتِ منسجم شامل فرضیات و گزارهایی است که به صورت سلسله مراتبی و بهم پیوسته با هدف پاسخ گویی به پرسشهای مورد نظر در کنار یکدیگر قرار گرفته اند. یک نظریه در بطن خود به صورت آشکار یا پنهان قضاوتی در باره ی نحوه ی شناخت جهان و نحوه شناخت انسان ارائه می دهد. نظریه به صورت پیدا یا پنهان در بطن خود یک جهان بینی و گرایش معرفت شناسانه دارد و به واقع در باره نوع شناخت «تجربی، حسی، عقلی یا ذهنی » قضاوت می کند. سطح کلان نظریه به واقع سطح معرفت شناسی آن است. به عنوان مثال، شناخت رفتار انسان یک سطح کلان از نظریه است. سطوح خردتر نظریه میتواند حوزه های خاصی را در بر گیرد. به عنوان مثال رفتار سیاست خارجی یک کشور در یک حوزه خاص. نظریه یا فرضیه هر دو روابط علی و معلولی بین پدیده ها را بیان می کنند. با این تفاوت که نظریه سطحی کلان تر دارد و روابط بین پدیده های بیشتری را شامل می شود.

از مجموعه مباحث فوق نتیجه می­گیریم که نظریه مجموعه­ای از گزاره­های فرضیه­ای است که دربارۀ ویژگی­های یک پدیده، علل، عوامل و دلایل پدید آورنده آن، یا رابطه آن با دیگر پدیده­ها اظهارات و پیشنهاداتی ارائه می­دهد. البته این تعریف و شاید هیچ تعریف دیگری کامل و جامع نیست چرا که نظریه­پردازی آنچنان گسترده است و موضوعات گوناگونی را پوشش می­دهد که یک تعریف واحد به سختی می­تواند این گستردگی را دربر گیرد. از این رو برای روشنتر شدن تعریف نظریه به بیان تعاریف مختلفی از نظریه که در ادبیات علمی وجود دارد می­پردازیم.

تعاریفی از نظریه در ادبیات تخصصی

فرهنگ فرانسوی روبرت به ما می­آموزد که نظریه مجموعه­ای سازمان یافته از ایده­ها و مفاهیم مجرد است که یک زمینه ویژه را موضوع خود قرار می­دهد و آن را تشریح و روشن می­سازد. این فرهنگ، واژه­ها و مفاهیم همسایه نظریه را بلافاصله معرفی می­کند تا بتواند تعریف خود را شفافتر کند. این واژه­ها عبارتند از: مفهوم (Conception) دکترین(Doctrine) سیستم(System)، تز(These). روبرت همچنین کاربرد و همراهی واژه نظریه را با واژگانی (؟) کوتاه چنین تعریف می­کند: "به لحاظ نظری"(En Thèorie) : در نظر گرفتن یا مواجهه با یک پرسش به گونه­ای مجرد و انتزاعی. مثلا: به لحاظ نظری زیباست اما در عمل غیر ممکن است.

در بیان دیگر روبرت نظریه را منظومه­ای (سیستمی) متشکل از فرضیه­ها، شناخت­های وارسی شده و قواعد منطقی معرفی می­کند که در یک حوزه علمی مطرح می­شود. مانند نظریه ریاضی مجموعه­ها. به دیگر سخن، نظریه مجموعه­ای از شناخت­های سازمان یافته به صورت یک منظومه (سیستم) است.

واژه متضادی که فرهنگ روبرت برای نظریه به کار می­رود واژه «عملی» (Pratique) است و از همین رو در تعریف نظریه­پرداز (تئوریسین) می­گوید که نظریه­پرداز کسی است که در یک موضوع خاص همّ خود را بویژه بر شناخت مجرد و انتزاعی و نه عملی و کاربردی مصروف می­دارد. لذا واژه نظریه­پرداز را در مقابل «فن ور» (Technicien) قرار می­دهد. در پایان، بسیار جالب خواهد بود که تعریف ادبی کهن از نظریه را در فرهنگ روبرت یادآور شویم: «تئوری» عبارتست از گروه افرادی که پشت سر هم پیشروی می­کنند؛ پشت سر هم؛ بعدی؛ راه رفتن به ستون پشت سر هم(Défilé)؛ فرآیند و تدریج Procession) (. این تعریف اخیر به خوبی مفهوم فرضیه­های پشت سر هم و به هم پیوسته که در نظریه وجود دارد آشکار می­کند. گویی فرضیه­ها گروهی از افراد هستند که پشت سر هم می­آیند(Des Théories d'hommes et de femmes)[1]

اما فرهنگ انگلیسی "وبستر"، نظریه را «یک برنامه ذهنی» (A speculative Plan) یا "صورتبندی اصول اساسی برخی پدیده­های مشاهده شده که تا حدودی وارسی شده­اند" تعریف می کند. در این تعریف، نظریه عبارتست از اصول یک علم یا یک هنر. ظن، تخمین، فرض و گمان واژه هایی است که در همسایگی واژه نظریه در فرهنگ "وبستر" آمده است.[2]

مشاهده می­شود که بستر نظریه را اصول اساسی و کلی و نه طرز کار و رویه یک علم تعریف می کند. این اصول، ناظر بر تجربه (Practice) و طرز کار و تکنیک و رویه­های یک علم است و زیر بنای آنهاست. این زیربناها البته معمولاً و عمدتاً در حد گمانه و حدس و احتمالاتند و نه یک امر قطعی و یقینی.

اما فراتر از فرهنگِ واژگان، لازم است تعریف نظریه را نیز از منظر یکی از مراجع روش شناسی بررسی کنیم. کتاب روشهای علوم اجتماعی یکی از منابع مهم روش شناسی است. "مادلین گراویتز" (Grawitz:1984,P.19) نویسنده این کتاب، با در مقابل هم قرار دادن فردگرایی و تجربه گرایی (Le rationalism/ L'empirisme) اظهار می دارد که برای یک خردگرا ، معیار حقیقت به احساسات ما بستگی ندارد؛ بلکه وابسته به خرد و فکر (Intellectuel) است. بر ساخته های منطقی و الگوهای مفهومی مشیِ یک تفکر را قبل از هر چیز به صورت قیاسی و استنتاجی شکل می­دهند. یعنی از کلی حرکت می­کنند و بر جزیی اِعمال می­شوند. در مقابل، تجربه گرا تأکید می­کند که منشأ شناخت در تجربه است و به ارزش مشاهده اعتقاد دارد؛ یعنی در احساس.[3]

در فرهنگ عمومی ویکی پدیا نیز تعاریفی آمده است که می تواند در فهم موضوع کمک نماید:

"تئوری یا نظریه به مجموعه مباحثی گفته می شود که برای بررسی وضعیت یا موقعیت سیستمی به کار رود. نظریه می تواند کاملا جنبه غیر تجربی داشته باشد مثل نظریه های ریاضی و یا جنبه تجربی برای بخش هایی از آن مورد استفاده قرار گیرد. به عبارت دیگر نظریه را می توان بر اساس نتایج تجربی نیز پایه گذاری کرد. منطق و ریاضی دارای نظریه های اولیه هستند و علوم دیگر از جمله شیمی فیزیک و پزشکی بر پایه نظریه های مبنی بر آنها می باشند." (ویکی پدیا)

یک نظریه مناسب بهتر است به صورتی شفاف ما را در تبیین و نشان دادن علل و عوامل یک پدیده کمک نماید. در عین حال از پراکنده گویی و پرداختن به امور حاشیه ای اجتناب ورزد و به تفصیل در خصوص مفروضات و پیش فرض هایی که از موضوع اصلی دور هستند بحث نکند. به بیان دیگر یک تئوری باید تمرکز بر متغیر وابسته اصلی خود را حفظ کند و تئوری پردازی را با اظهار نظرهای متفکرانه پراکنده خلط نکند. از دیگر ویژگی های یک تئوری علمی آن است که صراحت و شفافیت متغیرهای آن و تعریف مفاهیم اصلی اش به گونه ای باشد که بتوان آن را در بوته نقد و رد قرار داد. یک تئوری مناسب کاربردی است به این مفهوم که به آسانی بتوان آن را در حوزه های مختلف زندگی سیاسی اجتماعی و فرهنگی اعمال کرد و اگر مرتبط با حوزه سیاستگذاری باشد بتوان از آن توصیه های کاربردی استخراج کرد.

"تئوری را می توان روشی برای درک یا مشاهده واقعیتها دانست ، سیستم تفکری که خیلی عمیقترو پویا تر از تجربیات روزمره میباشد. تئوریهایی که به یکدیگر مرتبط هستند یک سیستم یا یک علم را تشکیل می دهند. دست اندرکارانی که این سیستم را بدانند وسیله با قدرتی برای مشاهده و تغییر و قایع در اختیار دارند . این وسیله قوی بر نگرش و شیوه جوابگویی او در کارهایش تاثیر می گذارد چون حوزه ادراکاتش وسیعتر و عمیق تر می گردد و می تواند پی آمد های دور از ذهن را تعیین و پیش بینی کند و راه حلهای سنجیده تر و بهتر را برگزیند ". [ویکی پدیا]

از نظر کرلینگیر "یک نظریه مجموعه ای از سازه ها ( مفاهیم ) تعاریف و گزاره های به هم مرتبط است که از طریق مشخص ساختن روابط بین متغیرها ، با هدف تبیین و پیش بینی پدیده ها دید نظام یافته ای از پدیده ها ارائه می کند" ( کرلینگیر، 1377)

"آری" و همکاران نیز خصوصیات تئوری را چنین بر می شمرند:

"1- تئوری باید توانایی تعیین حقایق مورد مشاهده مربوط به یک مسئله را داشته باشد باید توصیف و تعیین کند چرا یک پدیده تحت یک شرایط خاص اتفاق می افتد . تئوری که پیچیده گی کمتری داشته باشد از تئوری که دارای پیچیدگی های بیشتری است ارزنده تر می باشد. 2- یک تئوری باید با حقایق مورد مشاهده شده و با بدنه دانش مغایرت نداشته باشد 3- تئوری باید ابزارهای لازم را برای آزمون خود داشته باشد به این معنی که در صورت تأیید باید بتوان فرضیه هایی قیاسی دیگری از آن استنتاج کرد و پیامدهای آن را پیش بینی کرد" (ARY and et al ,1996)

تئوری های انتقادی نیز از جمله تئوری های علوم اجتماعی اند که معمولا فاقد بنیان مشخصی هستند و هدف اساسی آنها "بررسی درستی و نکات مثبت و منفی دیگر تئوری ها ست."

نظریه به چه کار می­آید؟

نظریه و نظریه­پردازی ابزاری است که به شناخت نظم می­بخشد و پیشبرد علم و دانش را امکان پذیر می­سازد. نظریه، یک پدیده را به صورتی مستقل و مجزا در نظر نمی­گیرد. و آن را به دیگر پدیده­ها یا به تعبیر دقیق­تر به سلسله مراتبی از پدیده­ها متصل می­کند. این سلسله مراتب هر چند ذهنی است اما زمینه­ای را برای آزمون تجربی یا نقادی استدلالی خویش ارائه می­دهد؛ خواه به تصریح خواه به صورت ضمنی. این آزمون و نقادی، مجال رد و تأیید و قبض و بسط نظریه را در مواجهه با واقعیت­ها (از طریق فرضیه­ها) فراهم می­آورد تا بدینسان شناخت تکامل یابد. بدون نظریه، اما، غرق در پدیده­های جزیی و منفک از یکدیگرمی شویم و ارتباطی بین پدیده ها برقرار نمی­کنیم و آنها را دسته بندی نمی­کنیم. بدون نظریه، رخ دادن هر اتفاقی محتمل است و بلکه توجیهی ندارد و لذا شناختی نیز امکان پذیر نیست. در واقع، جوهرۀ هر نظریه ارائه دلیلی یا بیان علتی یا توضیح پدیده­ای است. در نظریه­پردازی، شناخت از طریق دسته­بندی پدیده­های مشابه و تعمیم و استنتاج حاصل می­شود. هر چند ممکن است که این دسته­بندی­ها و تعمیم­ها اشتباه باشند اما امکان پیشرفت و پیشبرد کاروان علم را فراهم می­کنند. گفت: یار دوست دارد این آشفتگی، کوشش بیهوده بِه از خفتگی است؛ آشتفگی دنیای نظریه­ها بهتر از خفگی خفتگی است!

بانگِ جرسی که دردنیای نظریه­پردازی به گوش می رسد علم و دانش را بهتر از پریشانی و ایستادن در بیابان تجزیه­گرایی (Particularisme) به پیش می­برد.

نکته محوری در نظریه و نظریه­پردازی آن است که پدیده­های مشابه را می­توان به گونه­ای مشابه تجزیه و تحلیل کرد و امورِ ظاهراً مشابه، دلایل یا علتهای مشابه دارند و همین پیشرفت شناخت را امکان­پذیر می­سازد. اما در مقابل، ضدیت با (یا غفلت از) نظریه و نظریه­پردازی امکان پیشبرد را سلب می کند. بدون نظریه­پردازی شناخت ما از پدیده­ها به گزارشگریِ امور جزیی محدود می­شود و روزمرگیِ «روزانه­نگاری» جای اِشراف «جریان­نگاری» را می­گیرد.

نظریه نه تنها پدیده­ها بلکه حوزه­های گوناگون شناخت همچون سیاست، اقتصاد روانشناسی و ... را می­تواند به هم مرتبط کند و همبستگی و قواعد و اصول یکسانی را بر آنها حاکم نماید تا این قواعد، شناخت ما را تکمیل کنند. چنین شناخت تکمیلی­ای بدون نظریه­پردازی و بدون کشف اصول امکانپذیر نیست.


سطوح مختلف کلیت یک تئوری (نمونه هایی از مجموعه فرضیه های به هم پیوسته)

نمونه اول: یک نظریه مارکسیستی

1.      جهان مادی واقعا وجود دارد و همه ی پدیده های قابل مشاهده علل مادی دارند.  (اصل موضوعه)[4]
2.      روابط اجتماعی پدیده های قابل مشاهده هستند؛ بنابراین علل مادی دارند. (قضیه، قیاس منطقی)[5]     
3.      سازمان(دهی) تولید کالاها و خدمات، ایجاد کننده ی روابط اجتماعی در زمینه ی اقتصادی است. (اصل موضوعه) 
4.      روابط اجتماعیِ در پیش گرفته شده در کادر فعالیت های تولید کالا و خدمات، منافع و انگیزه هایی ایجاد می کند که انسان ها در دیگر زمینه های فعالیت انسانی آن را با خود منتقل کرده و حفظ می کنند. (اصل موضوعه)
5.      هر سطح توسعه ی اقتصادی یک جامعه تعیین کننده ی نوع روابط اجتماعی مسلط در عرصه ی اقتصادی است (اصل موضوعه) و بنابراین تعیین کننده ی نوع روابط اجتماعی مسلط در دیگر عرصه ها نیز هست: سیاسی، تربیتی، سلامت و ... . (قضیه، قیاس منطقی)
6.      آنگاه که یک اقتصاد به سطحی از توسعه دست می یابد که در آن روابط اجتماعی مسلط بر مبنای مالکیت ابزار تولید (و اعمال اقتداری که از آن ناشی می شود) برقرار می شوند، آنگاه روابط اجتماعی مسلط نیز بر مبنای روابط مالکیت و اقتدار شکل می گیرند. (قضیه، قیاس منطقی)
7.      گونه های مختلف مسلط مالکیت ابزار تولید و اعمال اقتدار در عرصه ی اقتصادی تعیین کننده ی گونه های مسلط متفاوتی از روابط مالکیت و اقتدار در دیگر عرصه های سیاسی، تربیتی، سلامت و ... می باشد. (قضیه، قیاس منطقی)
8.      گذار یک جامعه از فاز توسعه ی اقتصادی به فاز دیگر تغییراتی را در نوع روابط اجتماعی مسلط پدید می آورد؛ هم در سیاست و دولت، و هم در تعلیم و تربیت و خدمات بهداشتی. (قضیه یا قیاس منطقی که فرضیه مشخص پژوهش را تشکیل می دهد[6])
9.      گذار یک جامعه از سلطه ی یک روش تولید خرده بورژوازی ( با تسلط بنگاه های کوچک کشاورزی، تجاری و صنعتی که خودآگاهی طبقاتی را تقویت نمی کند) به یک روش تولید سرمایه داری مبتنی بر بنگاه های بزرگ (که در آن قدرت همیشه بیشتر در دست مدیران است تا در دست مالکان)، گذار از یک پدرسالاری سیاسی توده گرا به سوی تکنوکراسی همراه با غیرشخصی کردن روابط دولت و عموم را سبب گردیده است. (قضیه یا قیاس منطقی که فرضیه مشخص پژوهش را تشکیل می دهد) 
 
نمونه دوم: تبیین رفتار سیاسی بر اساس نظریه عقلانی 
1.      جهان مادی واقعا وجود دارد و همه ی پدیده های قابل مشاهده علل مادی دارند.  (اصل موضوعه)
2.       روابط اجتماعی پدیده های قابل مشاهده هستند؛ بنابراین علل مادی دارند. (قضیه، قیاس منطقی)   
3.      روابط اجتماعی را می توان بر اساس رفتارهای قابل مشاهده فردی تحلیل کرد. (اصل موضوعه)
4.      رفتارهای انسان علل مادی دارند. (اصل موضوعه)
5.       انسان موجودی حسابگر است و بنابراین با سنجشگری در تصمیم گیری های خود در پی منافع مادی خود است. (قضیه، قیاس منطقی)   
6.      نهادهای  عمومی برساخته انسان هستند و در نتیجه بر اساس علایق اساسی انسان شکل می گیرند و برای تامین منافع انسان ها یا دولت ها تاسیس شده اند.  (قضیه، قیاس منطقی)   
7.      دولت، احزاب سیاسی و رفتار سیاسیِ افراد مبتنی بر تعقیب منافع است.
8.      سیاست خارجی یک دولت (مثلا دولت ایالات متحده آمریکا) بر اساس منافع این دولت است و بنابراین رفتار این دولت در حمله به افغانستان دستیابی به منافع ملی این کشور است. (فرضیه یا قیاس منطقی که فرضیه مشخص پژوهش را تشکیل می دهد)
  

مشاهده می شود که هر دو نظریه از سطح معرفت شناسانه تقریبا مشابهی آغاز می کنند هر چند که در سطوح پایین تر راه خود را در تبیین از یکدیگر جدا می کنند. نظریه نخست به یک تحلیل طبقاتی از پدیده ها و نظریه دوم به یک تحلیل عقلانی از امور می پردازد. اولی عامل رفتار سیاسی را وابستگی و گرایش های طبقاتی می داند و دومی علت رفتار سیاسی را دستیابی به منافع می داند.

سطوح نظریه ها

نظریه ها را در یک تقسیم بندی کلی می توان به سه سطح تقسیم کرد:

سطح نخست: معرفت شناسی؛ نظریه حسی، نظریه عقلی و ... در شناخت شناسی

سطح دوم: انسان شناسی (رفتار انسان) نظریه های عقلانی، رفتاری، هنجاری، تفسیری،

سطح سوم: موضوعات خرد

در علوم سیاسی عمئتا بر سطح دوم و سوم متمرکز می شویم از اینرو ذیلا چند نمونه را از سطوح دوم و سوم بیان می داریم:

١- تئوری عقلانی

تئوری انتخاب عقلانی در علوم سیاسی یا به تعبیر دقیق‌تر تئوری سنجش عقلانی بر این مبنا استوار است که رفتار سیاسی بر مبنایی از سنجشگری و محاسبه سود و زیان استوار است. انسان موجودی حسابگر است و در انتخاب‌های خویش در پی حداکثر سود است و این نکته‌ای کلیدی در فهم رفتارهای گوناگون انسان اعم از فرهنگی، اقتصادی و ... است. تئوری رئالیسم در روابط بین الملل و سیاست خارجی از چنین چشم انداز نظری سرچشمه می گیرد و بازیگران عرصه روابط بین المللی را دولت هایی می داند که در تعقیب منافع ملی هستند.

از نظریه عقلانی رشته نظریه هایی استخراج شده است که یکی از مهمترین آنها نظریه انتخاب عمومی است. این نظریه بویژه بر این نکته تاکید دارد که بوروکرات ها و مقامات دولتی بدنبال حداکثر سازی منافع خود هستند و مداخلات روزافزون دولتی بیشتر بر همین مبنا شکل می گیرد و لذا هزینه های عمومی افزایش پیدا کرده و ناکارآمدی بیشتر می شود.

2- نظریه نهادی

این نظریه اساسا بر مطالعه نهادها و تاثیری که این نهادها بر رفتار سیاسی دارند متمرکز می شود. قواعد، عرف و مقررات می توانند یک متغیر تبیینی برای رفتار سیاسی باشند. "نهادهای سیاسی بیان کننده انتخاب های خاصی در باره چگونگی شکل گیری روابط سیاسی می باشند. این نهادها دارای ماهیتی هستند که بطور مداوم در اعضاء یک جامعه دستوراتی را مبنی بر اینکه آنان باید در تعقیب اهداف سیاسی به شیوه خاصی عمل نمایند؛ القا می کند. این روش، نهادهای سیاسی را بعنوان نهادهایی که ضرورتا حامل اجزاء هنجاری هستند، تعریف می کند. Johnson, 1975, pp. 276-277) در مارش و استوکر، ترجمه حاجی یوسفی، 1384)

3- نظریه هنجاری

نظریه هنجاری در روش شناسی عبارت است از کشف یا کاربرد اندیشه های اخلاقی در حوزه اجتماع. در این رهیافت نظری تاریخ، هستی شناسی، انسان شناسی، جامعه شناسی، مبانی فلسفی، یا آموزه های اخلاقی (هر یک به تناسب یا به انتخاب پژوهشگر) مبنایی قرار می گیرد تا بوسیله آن بایدها و نبایدهایی اخلاقی، سیاسی یا فرهنگی ارایه شود. نظریه روش شناسی هنجاری مستلزم مقدمات, فنون و ترتیباتی است که به سادگی از مفروضات و ادعاهای بی استدلال قابل تمایز نیست. لذا استفاده از آن مستلزم شفاف سازی مکانیسم های خرد استدلالی و سلسله مراتب منطقی و سامان نظری است. هم از اینروست که دقت در انسجام منطقی و نقادی استدلال ها از مهمترین ابزارهایی است که بر فضای مجادلات و منازعات علمی حوزه های مرتبط با نظریه هنجاری سایه افکنده است.

" نظریه پردازان هنجاری از روشهای (متدهای) متعددی استفاده می نمایند که در این میان سه روش مشخص تر هستند. اول و از همه مهمتر اینکه نظریه پردازان هنجاری با انسجام داخلی استدلالات اخلاقی سر و کار دارند. برای اندازه گیری انسجام, آنان از شیوه های استدلالی ای بهره می برند که عمدتا از منطق صوری و فلسفه تحلیلی اخذ شده است. دوم اینکه آنان از رشته های علوم اجتماعی مانند انسان شناسی اجتماعی و تاریخ برای آزمون صحت فرضهای اولیه استدلالات یا آشکار ساختن مشکلاتی که در استدلالات اخلاقی وجود دارد و با استدلال انتزاعی آشکار نمی شود، بهره می برند. در نهایت اینکه نظریه پردازان هنجاری نتیجه گیریهای استدلالات خود را با بینش شهودی خود می سنجند. " [7]

از آنجا که "منطق علم مطالعه استدلال ها, استنتاجها و تشخیص درستی و نادرستی آنهاست"[8] لذاست که روح استدلال منطقی بر روش هنجاری جاری و ساری است.

در سطحی پایین تر تئوری های گوناگون و متعددی در خصوص موضوعات خاص در علوم سیاسی ارایه شده است. این تئوری ها را می توان به تئوری های سطوح بالاتر مرتبط نمود، هر چند که ضرورتی ندارد به تفصیل از آن ها سخن گفت. برای هر موضوع کافی است که به همان سطح اکتفا نمود. مثلا مصطفی ملکوتیان، در کتاب «بازخوانی علل وقوع انقلاب اسلامی در سپهر نظریه‌پردازی‌ها» شماری از نظریه های انقلاب را احصاء کرده است:

نظریه‌ کارکردگرا- ساختاری چالمرز جانسون، نظریه کاریزمای ماکس وبر، منحنی j و نظریه جیمز دیویس، مولفه‌های هفت‌گانه کرین برینتون، نظریه محرومیت نسبی تد رابرت‌گر، نظریه‌های مارکسیستی انقلاب، نظریه انقلاب و بسیج منابع، نظریه توهم توطئه، نظریه توسعه نامتوازن ساموئل هانتینگتون و نظریه‌های چندعلتی انقلاب مورد بررسی قرار گرفته است.


منابع:

دیوید مارش و جری استوکر, روش و نظریه در علوم سیاسی, ترجمه امیر محمد حاجی یوسفی, پژوهشکده مطالعات راهبردی, چاپ اول, 1378.

لطف الله نبوی, مبانی منطق جدید, سمت 1377.

Alain Rey (1989) Micro Robert, Dictionaire de Langue Francaise, Dictionaires Le Robert, Paris

Grawitz Madline (1984) Methodes des Sciences Sociales, Sixème edition, Dollos, Paris

Webster's New World dictionary warner Book's 1990



[1] Alain Rey (1989) Micro Robert, Dictionaire de Langue Francaise, Dictionaires Le Robert, Paris

[2] Webster's New World dictionary warner Book's 1990

[3] Madline Grawitz (1984) Methodes des Sciences Sociales, Sixème edition, Dollos, Paris

[4] axiom

[5] Proposition synthétique

[6] Proposition synthétique constituant une hypothese specifique de recherche.

[7] دیوید مارش و جری استوکر, روش و نظریه در علوم سیاسی, ترجمه امیر محمد حاجی یوسفی, پژوهشکده مطالعات راهبردی, چاپ اول, 1378, ص. 51.

[8] لطف الله نبوی, مبانی منطق جدید, سمت 1377, ص. 3.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد